جدول جو
جدول جو

معنی راه پیچ - جستجوی لغت در جدول جو

راه پیچ
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهران، جاسک، مردم این ده 25 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه گیر
تصویر راه گیر
کسی که سر راه مردم را می گیرد، راه گیرنده، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پیما
تصویر راه پیما
آنکه به راهی می رود، رونده، مسافر، تندرو، کنایه از اسب یا استر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پو
تصویر راه پو
آنکه باشتاب به راهی می رود، رونده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو:
پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل
خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
و رجوع به راه پیمای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو پیربه به سرتول. دهی است کوهستانی و معتدل، و سکنۀ آن 95 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه چینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درد پیچش، (غیاث اللغات)، ناف پیچیدن، دردی که در ناحیۀ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد:
پر از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد ناف پیچ رشک کبک از طرز منقارش،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی کاهو که برگهای گرد و ترنجیده دارد، (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَهْ)
به لغت زند و پازند بمعنی زمستان باشد که در مقابل تابستان است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هزوارش ’زرپن’، ’زرپون’، پهلوی ’زیمستان’ زمستان... بنابراین زره پیچ مصحف ’زرپین’ است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 20هزارگزی شمال خاوری چقلوندی، راه چقلوندی به بروجرد ازمیان این آبادی عبور میکند، این ده در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوای آن سردسیر و مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن میباشد، آب آن از چشمه و آبسرده تأمین میشود، محصول عمده ده غلات، صیفی، لبنیات، پشم، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنان آن از طایفه چلویی مصطفی وند بیرالوند میباشند، در فصل زمستان به قشلاق میروند، مزرعه راوندی جزء این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ نَ)
که راه بیند، رهشناس و مجرب که راه بازشناسد:
بپرسید از زال زر موبدی
ازین تیزهش راهبین بخردی،
فردوسی،
گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن
از زاغ، چشم بین و ز طاووس پرنگر،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نِ)
مقابل راهنمای. (یادداشت مؤلف). که راه و طریقی بپذیرد: آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای... (کشف المحجوب سجستانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ دَ / دِ)
پیچنده و گردانندۀ شانه و کتف، کنایه از سرکش و روگرداننده. (بهار عجم) (ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
ساق بند، مچ پیچ: و از جوان کیف و دستمال و ساق پیچ و جزودان و خلال دان توقع داشتن، (رسالۀ روحی انارجانی چ فرهنگ ایران زمین ص 358)
لغت نامه دهخدا
لفّافه که مسافران برپای پیچند، پاتابه
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
زمین (در زمین) همواری که در نشیب و فراز نباشد بعمق شصت گز بلند (کنند) و آن را مشبک سازند و در آن نشینند تا کیفیت افلاک و نجوم دریابند. چاه ستاره جو، مرادف این است. (آنندراج). جای زیج نشستن ستاره شناس:
از شرم ارتفاع فرو رو به چاه زیچ
اخترشناس طالع واژون خویش باش.
استاد (از آنندراج).
رجوع به چاه ستاره جو شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 14 هزارگزی شمال اهرم و 6 هزارگزی خاور کوه قلعه دختر واقع شده است، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 374 تن سکنه دارد، آبش ازچاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 8 هزارگزی جنوب بمپور و7 هزارگزی جنوب شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع شده و 30 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که کشیده گران و گلابتون دوزان لفافه کار خود سازند به جهت محافظت آن لفافه ای که زر دوزان برای قماش سازند، دسته و بسته پشتاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق پیچ
تصویر ساق پیچ
مچ پیچ، ساق بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه پیل
تصویر شاه پیل
شاه فیلان، فیل بزرگ، (شطرنج) رخی که در قلعه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا پیچ
تصویر وا پیچ
پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ در پیچ مانند حلقه های مار: خط مارپیچ، مفتولی فلزی که دوراستوانه ای پیچیده شود، (ستون مار) عبارت از ستون یک بیک است با 5 قدم مسافت بین افراد. ستون مارپیچ برای حرکت از معابر مستور اتخاذ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پیچ
تصویر پای پیچ
لفافه ای که مسافران بر پای پیچند پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف پیچ
تصویر ناف پیچ
دردی که در ناحیه ناف پدید آید درد پیچش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گیر
تصویر راه گیر
راه رو، مسافر، راهزن، قاطع طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه پیما
تصویر راه پیما
((پَ یا پِ))
راه پیماینده، راه رونده، مسافر، تندرو، سریع السیر، جمع راه پیمایان
فرهنگ فارسی معین
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بز ده ساله
فرهنگ گویش مازندرانی